محل تبلیغات شما
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید می توان از تو فقط دور شد و آه کشید پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید سال ها مثل درختی که دم نجاری ست وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید شب کوتاه وصالت به گمان» شد سپری دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق شادی بلبل از آنست که بو

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست...

خداکند که دوباره بهار برگردد

ی ,تو ,روشن ,بروی ,کوچ ,دمید ,من از ,از آن ,دمید من ,صبح دمید ,دو تا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهید سردار حاج قاسم سلیمانی دل واژه ها مادیستا