محل تبلیغات شما

♪ ♫...MURIS...♪ ♫



گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را تا زود‌تر از واقعه گویم گله‌ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت‌ترین زله‌ها را پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را محمد علی بهمنی
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید می توان از تو فقط دور شد و آه کشید پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید سال ها مثل درختی که دم نجاری ست وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید شب کوتاه وصالت به گمان» شد سپری دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق شادی بلبل از آنست که بو
خداکند که دوباره بهار برگردد نفس به سبزه ی من، سبزه زار برگردد گلی سپید که رفت از کنار من با من کنار آید و هم از کنار برگردد دوباره تازه شود باغ بی ترانه ی من ز شوق آمدن گل هَزار برگردد و ماه رفته به گرد کرات بی حاصل به بوی شبنم و گل در مدار برگردد تمام روز و شبم در مسیر دلهره هاست یکی اگر برود صدهزار برگردد چقدر حادثه باید به قصه ام برسد!؟ خدا کند که به قلبم قرار برگردد که من بریده ام از زندگی بی رویش خدا کند که دوباره بهار برگردد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت آنلاین اخذ دیپلم آموزش وپرورش