گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را تا زودتر از واقعه گویم گلهها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سختترین زلهها را پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست از بس که گره زد به گره حوصلهها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بلهها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچلهها را یک بار همای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل کند این مسئلهها را محمد علی بهمنی یک بار همای عشق من از عقل میندیش
مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست...
خداکند که دوباره بهار برگردد
بار ,یک ,عقل ,عشق ,بگذار ,میندیش ,یک بار ,همای عشق ,عقل میندیش ,عشق من ,من از
درباره این سایت